Saturday, December 23, 2006

 

شبي با خورشيد

ديشب رفتم كنسرت سنتي شبي با خورشيد، كار قشنگ كيوان ساكت و گروهش (كادوي تولدم بليط اين كنسرت بود. بهترين كادو). واقعاً لذت بردم. تك نوازي سه تار در ابتدا و اجراي قطعات كلاسيك با تار و تنبك و پيانو و گيتار و درامز. قطعه گردش روي رودخانه ولگا رو به زيبائي اجرا كردند و همين طور يه قطعه از موتسارت و چندين قطعه ديگه. پسر كيوان ساكت، كيارش، همنواز تار پدر بود و براي اينكه پدر استقلال پسر رو نشون بده و شنونده رو با هنرنمائي پسر بيشتر آشنا كنه، هر از گاهي دست از نواختن مي كشيد و فقط به نواختن پسر گوش مي داد. در حين اجرا، سيم تار كيوان ساكت پاره شد و او در كمال خونسردي، گوئي آب از آب تكون نخورده به نواختن ادامه داد و در يه فرصت مناسب، تارش رو عوض كرد. رفتار كيوان ساكت و برخوردش با گروهش برام خيلي جالب بود. توي دنيا فقط يك نفر رو مثل كيوان ساكت ديدم، كيوان ساكت

Sunday, December 17, 2006

 

آموزش رانندگي و فرهنگ رانندگي

ضلع شمالي باغ سفارت ايتاليا يه ديوار قديمي داره و بخشهائي از اين ديوار، پوشيده شده از پيچكهاي رونده كه از بالا تا پائين، نزديك سنگ فرش پياده رو رشد كردند. در حالي كه كنار اين ديوار قدم مي زدم و تو بحر پيچكها بودم و تو ذهنم مزايا و معايب خونه هاي ويلائي با آپارتمان رو مقايسه مي كردم، يه صداي جير جير كه تبديل شد به خش خش از پشت سرم شنيدم. برگشتم ديدم يه پسر بچه حدوداً هشت نه ساله با دوچرخه خورده بود به ديوار و لاي پيچكها گير كرده بود. بهش گفتم: اونجا چي كار ميكني؟ گفت: براي اين كه با شما تصادف نكنم، رفتم تو ديوار. گفتم: دوچرخت مگه زنگ نداره؟ زنگ ميزدي، ميرفتم كنار تو هم از من سبقت مي گرفتي و مي رفتي. اصلاً چرا ترمز نكردي؟ با خنده گفت: اين كه دوچرخه نيست، موتوره. موتور بوق داره. اما موتور من بوق نداره، ترمزش هم خرابه. هنوز هم سبقت بلد نيستم. گفتم: مي دوني سبقت گرفتن يعني چي؟ در حالي كه دوچرخش رو از لاي پيچكها درآورده بود و داشت سوارش ميشد كه ركاب بزنه و بره گفت: نه. و ايستاده ركاب زد و دور شد.

يادمه وقتي بچه دبستاني بودم، تو كتاب فارسي يه درس داشتيم كه درباره مقررات راهنمائي و رانندگي نوشته بود. اونجا نوشته بود، براي رانندگي توي شهر همه بايد داراي گواهينامه باشن و به مقررات راهنمائي و رانندگي آشنائي كامل داشته باشن. ماشين، موتور و حتي دوچرخه سوارها. و من ويرم گرفته بود كه برم گواهينامه دوچرخه سواري بگيرم. اما به هر كس مي گفتم، يا چشمهاش گرد مي شد و فكر مي كرد دارم دستش ميندازم، يا دستي به سرم مي كشيد و مي گفت: آخـــــي، طفلكي، تا همين ديروز كه حالت خوب بود، اتفاقي افتاده؟! سرت به جائي خورده؟! خلاصه نشد كه نشد. وقتي نگاه مي كنم، مي بينم مردم ما چيزي كه ياد مي گيرن، رانندگيه نه فرهنگ رانندگي. رانندگي رو توي آموزشگاه رانندگي آموزش مي بينيم، اما فرهنگ رانندگي رو چه وقت و كجا بايد ياد بگيريم؟

يه كم فكر كنيد، اگه همه مردم از بچگي با مقررات آشنا باشن و خودشون رو به اجراي اون قوانين ملزم بدونن، اوضاع ترافيك شهرمون بهتر از ايني كه هست نمي شه؟ رانندگي كردن، با استرس و جنگ اعصاب كمتري همراه نمي شه؟ فحش و فضيحتي كه نثار همديگه مي كنيم كمتر نمي شه؟ مطمئنم كه مي شه. براي رسيدن به اين هدف صدا و سيما يك سري برنامه آموزشي توليد و پخش كرده و مي كنه، اما اون اثري رو كه بايد داشته باشه نداره. چون اولاً بچه ها با ديد سرگرمي به اون نگاه مي كنن و جدي نمي گيرنش. ثانياً امكان حضور بچه ها و لمس اجراي قوانين از نزديك و به صورت گروهي وجود نداره (بعضي وقتها از اينكه پشت چراغ قرمز عابر پياده بايستيم و منتظر سبز شدنش بمونيم و مردم نگاهمون كنن، خجالت مي كشيم. فكر مي كنيم مردم مي گن: اين يارو چقد مشنگه كه پشت چراغ واستاده!). و ثالثاً تماشاي اون برنامه ها الزامي نيست و هر وقت بچه احساس كنه كه اين برنامه ديگه براش جذابيتي نداره، مي تونه شبكه رو عوض كنه يا تلويزيون رو خاموش كنه و بره دنبال يه بازي بهتر و جذابتر. اما اگه اداره راهنمائي و رانندگي و وزارت آموزش و پرورش، با همكاري همديگه، مثلاً يك سري كارگاه آموزشي، در سطح وسيع و فراگير ايجاد كنن كه همون اهداف صدا و سيما رو به اضافه جنبه عملي بخشيدن به اونا دنبال كنه، نه تنها امكان موفقيتش به مراتب بيشتره، بلكه فوايد و عوايد بيشماري، هم نصيب راهنمائي و رانندگي، هم آموزش و پرورش، و حتي صدا و سيما ميكنه. و صد البته مردم و نسل آينده هم بي نصيب نمي مونن. قبول دارم كه انجام چنين كارهائي و برگزاري چنين كارگاههائي نياز به برنامه ريزي و هماهنگي و كار زياد داره، ولي به نظر من انجام اين كار، امروز ديره ولي خوب و ارزشمنده، و فردا خيلي ديره اما الزام و اجباره و پس فردا ديگه گذشته و انجامش غير ممكنه. پس بهتره از همين امروز شروع كنيم. به قول اون تبليغه : سخته، ولي ممكنه.

Wednesday, December 13, 2006

 

رايحه خوش

اين روزها، رايحه خوش خدمت، خفه ام كرده. اي كاش هر چه زودتر، رايحه خوش حرمت به مشام برسه

Tuesday, December 12, 2006

 

خاتمي و اميدواري

سيد محمد خاتمي، در كنگره جوانان احزاب اصلاح طلب كه چند روز پيش در تالار تفاهم برگزار شد و روزنامه اعتماد ملي هم گزارش اون رو چاپ كرد، سخنراني و مثل هميشه مسائل جالبي رو مطرح كرد. اما يك قسمت از سخنراني ايشون براي من جالبتر از ساير قسمتها بود، و اون بيان مشكلات جريان اصلاحات در دوران هشت ساله رياست جمهوري ايشون بود. به نظر ايشون: " اصلاحات از ضعف تدوين تئوري و تعيين و تدوين آن به عنوان مبناي عملي و برنامه ريزي رنج مي برد. مشكل دوم اصلاح طلبان، ناشيگري و تازه واردي در اجرابود كه در اجرا و برنامه ريزي و تشخيص اولويتها، همچنين پيگيري برنامه هاي ريخته شده اشكالاتي داشتيم. مشكل ديگر در انتخاب شعارها و آشفتگي در آنها و تداخل شعارها به ويژه از طرف كساني كه خودخوانده وارد جريان اصلاحات شدند، بود. "

و اما اينكه چرا اين قسمت جالبتر بود؛ اول اينكه با وجود رخ دادن قتلهاي زنجيره اي و غائله هيجده تير و تعطيل كردن فله اي روزنامه ها و پركاري جناح رقيب در تشكيل پرونده قضائي براي تك تك بزرگان اصلاحات به عناوين مختلف از قبيل سود سپرده هاي حج و مسئله گروگانها و سوء استفاده از پست دولتي و ...، آقاي خاتمي از نيروها و دستهاي پشت پرده كه همه مي دونيم نه تنها هستند، بلكه مي دونيم هويتشون به كجا بنده، كلمه اي به ميان نياورد. يا در اين مقطع از زمان، طرح چنين موضوعي از نظر ايشون صلاح نيست، يا اساساً به طرح مسائل اين چنيني اعتقادي نداره و اين كار رو كم از باد در قفس كردن نمي دونه، و يا هر دليل ديگه اي كه خود ايشون مي دونه. به دليل اين كار، هر چه كه هست، فعلاً كاري نداريم. كاري كه دولت نهم هنوز از گرد راه نرسيده بود، انگشت اتهامش رو به سمت اين و اون نشانه گرفت كه: ببينيد، ببينيد، اينا نمي ذارن من كار كنم !! حالا خواهيم ديد. به قول قديميها: شب دراز است و قلندر بيدار (يه ضرب المثل بي ادبي هم هست كه خـُـب بي ادبيه ديگه، انتظار كه ندارين بگم). دوم اينكه آقاي خاتمي، هشت سال دوران رياست جمهوري خودش رو تجزيه و تحليل كرده تا به اين نتايج رسيده و اين امر يعني راه اصلاحات، با حضور فعال سيد محمد خاتمي ادامه داره. چون اگر قرار بود اينگونه نباشه، ايشون هم مثل باقي سياستمداراني كه آمدند و چند صباحي مهمان بودند و رفتند و به پشت سرشون هم با ديد واقع گرايانه و نقادانه نگاهي نينداختند و اگر هم انداختند، چشمشون رو بستند و هر چه ديدند جز خوبي و آباداني و رفاه نديدند، مي رفت و در كنج امني مشغول دل مشغولي خود مي شد.

اما من هم مثل اون بيست ميليون نفر ديگه، دوست دارم اين حضور فعال، به رياست جمهوري دوره دهم سيد محمد خاتمي برسه و دوباره راه اصلاحات با پرچمداري او ادامه پيدا كنه. براي اين خواسته هم هزار و يك دليل دارم كه يكي از اونا اينه كه سيد محمد خاتمي نتونست به وعده هائي كه در زمان كانديداتوري دور اول رياست جمهوريش داده بود و من بر اساس اونا به ايشون رأي دادم، عمل كنه. دوست دارم با توجه به تجربيات بدست آمده و براي اصلاح اصلاح طلبي گذشته، بيايد و به شعارهائي كه داد و فرصت عملي شدن نيافت، جامه ي عمل بپوشونه.

مرد هنرمند هنرپيشه را، عمر دو بايد در اين روزگار

تا به يكي تجربه اندوختن، با دگري تجربه بردن به كار


Saturday, December 09, 2006

 

اتباع خارجي

داشتم از ميدون ونك به سمت تجريش مي رفتم كه فعاليت كارگرهاي شهرداري كه صبح به اون زودي و توي اون هواي سرد با جديّت مشغول سنگ كردن كف پياده روي دو طرف خيابون وليعصر بودن، توجه ام رو جلب كرد. يادم افتاد شهرداري تهران داره طرح خوشگل سازي پياده روهاي شهر رو به منظور ترويج فرهنگ پياده روي اجرا ميكنه. از حق نگذريم، صرف نظر از حواشي، طرح خوبيه. يه نگاهي به كارگرها انداختم و ديدم قيافه هاشون به نظرم آشنا مياد. انگار سالهاي ساله كه اونا رو مي شناسم. دقيق تر نگاه كردم ديدم بـــعــــلـــــــه، تقريباً بيشترشون رو مي شناسم. همون كارگرهاي پركار افغاني كه توي هر پروژه اي كه مشغول مي شدم، چند دوجين از اونها هم مشغول بكار بودن. از سركارگر و معمار گرفته تا بنا و گچكار و جوشكار و مغـني و حتي آبدارچي. يادم افتاد كه مهلت تعيين شده از طرف وزارت كشور براي خروج اتباع خارجي تموم شده و اميدوار بودم با اتمام اين مهلت ديگه چشمم به هيچ تبعه خارجي غير مجاز مخصوصاً افغاني نيوفته مگر در شكل و شمايل يك توريست ترتميز. با اين يادآوري و به اميد اينكه شايد اشتباه كرده باشم، به كارگرها دقيق ترتر نگاه كردم. ديدم نــــخـــــيــــــر، افغاني الاصل اند. با خودم گفتم وقتي شهرداري كه خودش به نوعي وابسته به وزارت كشوره، براي تصميمات اين وزارت خونه تره خورد نمي كنه، از باقي چه انتظاري ميشه داشت؟ به قول قديميها : حرمت امامزاده رو متولي نگه مي داره. ولي مثل اينكه اين امامزاده ما، امازاده كاردرستي نيست كه حتي متوليش هم تحويلش نمي گيره !

پ.ن. : اگه اين قضيه به گوش شهرداري برسه، احتمالاً ميگه دوماً كه اون كارگرها افغاني نبودند و شبيه افغانيها بودند. سوماً اگر هم افغاني بودن، همشون مجوز داشتن. اولاًهم اين فضوليها به شما نيومده. اوّ لنش منو مُـرده.

Sunday, December 03, 2006

 

خدمت شوراي نگهبان به اصلاح طلبان

بالاخره بعد از كش و قوسهاي فراوان، فهرست مشترك كانديداهاي ائتلاف اصلاح طلبان و حزب اعتماد ملي براي ورود به شوراي اسلامي شهر تهران منتشر شد. اين تفاهم فرخنده رو به همه اميدواران به اصلاح در نظام سياسي جمهوري اسلامي تبريك مي گم. نكته مهم، دلائل بوجود آمدن اين تفاهم فرخنده ست. در اينكه سران و دبيران كل گروهها و احزاب اصلاح طلب بسيار پخته و تشكيلاتي با اين مسئله برخورد كرده و تصميم نهائي رو گرفتند، شكي نيست. اما دلائل ديگري هم هست كه نبايد از اونها غافل شد كه از جمله مي تونيم به محدود بودن دايره انتخاب كانديداها اشاره كنيم و اين امر ميسر نمي شد مگر به لطف شوراي محترم نگهبان در رد صلاحيت خيل كثيري از كانديداهاي اصلاح طلب و كوچك نمودن دايره انتخاب. نمي تونيم منكر اين اصل بشيم كه بزرگي دايره انتخاب، نسبت مستقيم داره با افزايش اختلاف در انتخاب. كثرت كانديداها، همون ويروسي ست كه الان در پيكره جناح اصولگرا رخنه كرده، و چه در تعامل دروني طيف ها، و چه در تعامل متقابل ميان طيف هاي مختلف، اين جناح رو گرفتار كرده. خوشبختانه زعما و نيز كانديداهاي اصلاح طلب متوجه اين مسئله هستند به نحوي كه كار آقايان اسحاق جهانگيري و حسن الحسيني در انصراف از كانديداتوري خود، با دقت در دلائلي كه اعلام كردند، هم قابل تقديره و هم حامل دو پيام مهم و جالب.

آقاي جهانگيري دليل انصراف خودشون رو وجود تعداد كافي كانديداي اصلاح طلب براي تكيه زدن بر كرسيهاي شوراي اسلامي شهر تهران و عدم نياز به حضور ايشون، كه البته بعد از هماهنگي و تائيد تصميم گيرندگان ائتلاف اصلاح طلبان عملي شد، اعلام كردند. نكات جالب توجه در اين دليل، اول پايبندي به كار گروهي و تشكيلاتي ست كه تنها با هماهنگي و تائيد تصميم گيرندگان به مرحله عمل رسيد. و دوم توجه به تناسب ظرفيت و قابليت افراد با پست در نظر گرفته شده ست. كسي كه در ارزيابي بعمل اومده، در زمان ارزيابي، مناسب براي حداكثر مدير كلي تشخيص داده شده، بهتره كه بر جايگاه وزارت تكيه نزنه. و بالعكس، كسي كه ظرفيت رئيس جمهور شدن داره، درست نيست در محدوده شوراي شهر و روستا محصور بشه (البته اگر بخواهيم خارج از قاعده عمل كنيم، مي تونيم شهردارمون رو در جايگاه رئيس جمهور بنشونيم. كه البته ماحصلش هم مي شه هميني كه مشاهده مي فرمائيد). از اينرو به دوستان اصلاح طلب پيشنهاد مي كنم ارزيابي نيروها و تعيين ظرفيت و قابليت اونها رو شروع كنند تا در انتخابات آتي هم دچار ويروس كثرت كانديدا نشن (اتفاقي كه در انتخابات نهم رياست جمهوري براي اصلاح طلبان و در انتخابت پيش رو براي اصولگرايان افتاده)، و هم از هر كس به اندازه ظرفيتش استفاده بشه.

و اما آقاي حسن الحسيني دليل انصراف خودشون رو، پيشگيري از احتمال استفاده رقيب از تائيد صلاحيت ايشون به منظور ايجاد شكاف و رخنه در فهرست نهائي شده اصلاح طلبان اعلام كردند. با توجه به اينكه صلاحيت ايشون هنوز از سوي شوراي نگهبان تائيد نشده بود، اعلام كردند كه ممكنه به منظور ذكر شده، صلاحيت ايشون رو تائيد كنند و براي اينكه آب پاكي رو بريزند رو دست دوستان رقيب، حتي پيش از تائيد صلاحيتشون اعلام انصراف كردند. كاري كه سرمشق شد براي عزيزاني كه بعداً صلاحيتشون تائيد شد و براي حفظ انسجام بوجود آمده، اونها هم انصراف دادند.

نتيجه اخلاقي اينكه اگر واقعاً اعتلاي ايران هدف ست و اگر واقعاً به هدفمون ايمان داريم، نبايد در بند ما و مني اسير بشيم.

اين ما و مني جمله ز عقل ست و عقال است

در خلوت مستان نه منــي هست و نه مـــائي


This page is powered by Blogger. Isn't yours?