Saturday, June 16, 2007

 

معجزه هزاره سوم

می گویند " مریلین مونرو " نامه ای نوشت به " آلبرت اینشتن " با اين مضمون : فکرش را بکن، اگر من و تو با هم ازدواج کنیم، بچه هایمان با زیبایی و دلربائي من، و هوش و نبوغ تو، چه محشری می شوند.

آقای اینشتن هم در جواب نوشت : ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانوم. واقعاً هم که چه محشر و غوغایی می شود. ولی این یک روی سکه است، فکر این را هم بکنید که اگر قضیه بعکس بشود، چه افتضاح و رسوایی بزرگی بپا می شود!!!

پ.ن. : عمر مرحوم اينشتين به امروز وصال نداد. حيف. اگه زنده بود، مي ديد " اون روي سكه " نه تنها افتضاح نشده، بلكه در نوع خودش يك " معجزه " هم به حساب اومده. اون هم از نوع هزاره سوم !!!


Wednesday, June 13, 2007

 

مجري قانون بي خبر از قانون

چندين وقت پيش يه پست نوشتم در باره لزوم آموزش قوانين راهنمائي و رانندگي در مدارس و آشنا كردن افراد جامعه با اين قوانين از همون سنين كودكي. ولي چيزي ديدم كه عميقاً نسبت به درست بودن اون پست شك كردم، و اون اينكه:

داشتم وارد ميدون آزادي مي شدم كه ديدم براي ميدون چراغ راهنمائي نصب كرده اند و يك سرباز هم كنارش ايستاده و به نوبت سبز و زرد و قرمزش مي كنه. چند روز بعد كه دوباره وارد ميدون شدم، با تعجب ديدم كه چراغ چشمك زن شده و تعجبم از چشمك چراغ نبود، بلكه از رنگ چشمكش بود. تا اونجا كه حافظه ام ياري مي كنه قانون از اين قرار بود كه " وسائط نقليه عبوري كه وارد ميدون مي شن نسبت به وسائط نقليه عبوري كه در حال گردش دور ميدون هستن، حق تقدم دارند " و اين يعني چراغ چشمك زن براي وارد شدن به ميدون بايد زرد باشه و براي ماشينهائي كه دور ميدون مي گردند بايد قرمز باشه، در حاليكه اينجا برعكس بود !

گفتم شايد چون اينجا ميدون " آزادي " ست و تردد درش خيلي زياده و زيادي شلوغه، اينجوريه. ولي چند روز بعد باز هم با بسي تعجب ديدم كمي اون طرف تر، دور ميدون طرشت هم اوضاع به همين منواله. با خودم گفتم وقتي اداره ي راهنمائي و رانندگي كه خودش متولي اجراي قانونه از متن قانون بي خبره، چه انتظاري ميشه از مردم عادي داشت كه توسط همين اداره هم آموزش ديده باشن. بخت برگشته كسي كه اينجا تصادف كنه و اين مجريان قانون دان بخوان براش كروكي بكشن. رسيدگي به زيان ديده بودن يا نبودنش با كرام الكاتبينه.

ياد پست نوشتم افتادم و اون سخن حكيمانه كه:

ما رو باش رو ديوار كي يادگاري نوشتيم !!!


Saturday, January 27, 2007

 

قورباغه ي دهن گشاد

توي يه جنگل بزرگ، يه قورباغه ي دهن گشاد زندگي مي كرد كه جلوتر از دماغش رو نمي ديد و دائم در حال دست انداختن ديگران بود. يه روز تو جنگل راه افتاد و سرخوش و قور قور كنان رسيد به آقا شيره. دهن گشادش رو تا انتها باز كرد و در حاليكه ته حلقش رو هر كور مادرزادي مي تونست ببينه، از آقا شيره پرسيد: آقا شيره، واسه ناهار چي مي خواي بخوري؟ آقا شيره هم كفت: مي خوام يه آهو شكار كنم. و قورباغه ي دهن گشاد، باز دهن گشادش رو باز كرد و گفت: بخور بخور
فور باغه ي دهن گشاد رفت و رفت و رفت، تا رسيد به آقاي زرافه. باز با دهن گشادش از آقاي زرافه پرسيد: آهاي آقا زرافه، تو واسه ناهار چي مي خواي بخوري؟ آقاي زرافه هم جواب داد: مثل هميشه سر شاخه هاي تازه درختها رو. و قورباغه ي دهن گشاد هم مثل هميشه با دهن گشادش گفت: بخور بخور
قورباغه ي دهن گشاد به راهش ادامه داد تا رسيد به آقا ماره و ازش پرسيد: اوهوي آقا ماره، تو واسه ناهار چي مي خواي بخوري؟ و آقا ماره يه نگاه خريدارانه اي به سراپاي قورباغه ي دهن گشاد انداخت و گفت: قورباغه ي دهن گشاد!!! قورباغه ي دهن گشاد در حاليكه قلبش افتاده بود تو تنبونش، آب دهنش رو قورت داد و لب هاش رو غنچه كرد و گفت: بخور بخور

پ.ن.: قورباغه ي دهن گشاد: اوهوي امريكا، تو واسه ناهار چي مي خواي بخوري؟
امريكا: كشوري كه هسته اي شدن رو حق مسلم خودش مي دونه!ا
و قورباغه ي ما ياد نگرفته بود لب هاش رو غنچه كنه، در نتيجه ... ا

Saturday, January 06, 2007

 

سرماخوردگي و يقين پيداكردن

يكي از همكارامون بعد از چند روز غيبت، با دماغ قرمز و فين فين كنان سر كار حاضر شد. معلوم بود كه سرماي سختي خورده. گفتيم خدا بد نده، چي شده؟ گفت هم سرما خوردم و هم يقين پيدا كردم. ما كه همگي تعجب كرده بوديم، پرسيديم به چي يقين پيدا كردي؟ گفت به اين جمله ي قديمي كه مي گه : مردم مجرد، مثل آقاها زندگي مي كنند و مثل سگ مي ميرند، و مردم متأهل مثل سگ زندگي مي كنند و مثل آقاها مي ميرند !


Saturday, December 23, 2006

 

شبي با خورشيد

ديشب رفتم كنسرت سنتي شبي با خورشيد، كار قشنگ كيوان ساكت و گروهش (كادوي تولدم بليط اين كنسرت بود. بهترين كادو). واقعاً لذت بردم. تك نوازي سه تار در ابتدا و اجراي قطعات كلاسيك با تار و تنبك و پيانو و گيتار و درامز. قطعه گردش روي رودخانه ولگا رو به زيبائي اجرا كردند و همين طور يه قطعه از موتسارت و چندين قطعه ديگه. پسر كيوان ساكت، كيارش، همنواز تار پدر بود و براي اينكه پدر استقلال پسر رو نشون بده و شنونده رو با هنرنمائي پسر بيشتر آشنا كنه، هر از گاهي دست از نواختن مي كشيد و فقط به نواختن پسر گوش مي داد. در حين اجرا، سيم تار كيوان ساكت پاره شد و او در كمال خونسردي، گوئي آب از آب تكون نخورده به نواختن ادامه داد و در يه فرصت مناسب، تارش رو عوض كرد. رفتار كيوان ساكت و برخوردش با گروهش برام خيلي جالب بود. توي دنيا فقط يك نفر رو مثل كيوان ساكت ديدم، كيوان ساكت

Sunday, December 17, 2006

 

آموزش رانندگي و فرهنگ رانندگي

ضلع شمالي باغ سفارت ايتاليا يه ديوار قديمي داره و بخشهائي از اين ديوار، پوشيده شده از پيچكهاي رونده كه از بالا تا پائين، نزديك سنگ فرش پياده رو رشد كردند. در حالي كه كنار اين ديوار قدم مي زدم و تو بحر پيچكها بودم و تو ذهنم مزايا و معايب خونه هاي ويلائي با آپارتمان رو مقايسه مي كردم، يه صداي جير جير كه تبديل شد به خش خش از پشت سرم شنيدم. برگشتم ديدم يه پسر بچه حدوداً هشت نه ساله با دوچرخه خورده بود به ديوار و لاي پيچكها گير كرده بود. بهش گفتم: اونجا چي كار ميكني؟ گفت: براي اين كه با شما تصادف نكنم، رفتم تو ديوار. گفتم: دوچرخت مگه زنگ نداره؟ زنگ ميزدي، ميرفتم كنار تو هم از من سبقت مي گرفتي و مي رفتي. اصلاً چرا ترمز نكردي؟ با خنده گفت: اين كه دوچرخه نيست، موتوره. موتور بوق داره. اما موتور من بوق نداره، ترمزش هم خرابه. هنوز هم سبقت بلد نيستم. گفتم: مي دوني سبقت گرفتن يعني چي؟ در حالي كه دوچرخش رو از لاي پيچكها درآورده بود و داشت سوارش ميشد كه ركاب بزنه و بره گفت: نه. و ايستاده ركاب زد و دور شد.

يادمه وقتي بچه دبستاني بودم، تو كتاب فارسي يه درس داشتيم كه درباره مقررات راهنمائي و رانندگي نوشته بود. اونجا نوشته بود، براي رانندگي توي شهر همه بايد داراي گواهينامه باشن و به مقررات راهنمائي و رانندگي آشنائي كامل داشته باشن. ماشين، موتور و حتي دوچرخه سوارها. و من ويرم گرفته بود كه برم گواهينامه دوچرخه سواري بگيرم. اما به هر كس مي گفتم، يا چشمهاش گرد مي شد و فكر مي كرد دارم دستش ميندازم، يا دستي به سرم مي كشيد و مي گفت: آخـــــي، طفلكي، تا همين ديروز كه حالت خوب بود، اتفاقي افتاده؟! سرت به جائي خورده؟! خلاصه نشد كه نشد. وقتي نگاه مي كنم، مي بينم مردم ما چيزي كه ياد مي گيرن، رانندگيه نه فرهنگ رانندگي. رانندگي رو توي آموزشگاه رانندگي آموزش مي بينيم، اما فرهنگ رانندگي رو چه وقت و كجا بايد ياد بگيريم؟

يه كم فكر كنيد، اگه همه مردم از بچگي با مقررات آشنا باشن و خودشون رو به اجراي اون قوانين ملزم بدونن، اوضاع ترافيك شهرمون بهتر از ايني كه هست نمي شه؟ رانندگي كردن، با استرس و جنگ اعصاب كمتري همراه نمي شه؟ فحش و فضيحتي كه نثار همديگه مي كنيم كمتر نمي شه؟ مطمئنم كه مي شه. براي رسيدن به اين هدف صدا و سيما يك سري برنامه آموزشي توليد و پخش كرده و مي كنه، اما اون اثري رو كه بايد داشته باشه نداره. چون اولاً بچه ها با ديد سرگرمي به اون نگاه مي كنن و جدي نمي گيرنش. ثانياً امكان حضور بچه ها و لمس اجراي قوانين از نزديك و به صورت گروهي وجود نداره (بعضي وقتها از اينكه پشت چراغ قرمز عابر پياده بايستيم و منتظر سبز شدنش بمونيم و مردم نگاهمون كنن، خجالت مي كشيم. فكر مي كنيم مردم مي گن: اين يارو چقد مشنگه كه پشت چراغ واستاده!). و ثالثاً تماشاي اون برنامه ها الزامي نيست و هر وقت بچه احساس كنه كه اين برنامه ديگه براش جذابيتي نداره، مي تونه شبكه رو عوض كنه يا تلويزيون رو خاموش كنه و بره دنبال يه بازي بهتر و جذابتر. اما اگه اداره راهنمائي و رانندگي و وزارت آموزش و پرورش، با همكاري همديگه، مثلاً يك سري كارگاه آموزشي، در سطح وسيع و فراگير ايجاد كنن كه همون اهداف صدا و سيما رو به اضافه جنبه عملي بخشيدن به اونا دنبال كنه، نه تنها امكان موفقيتش به مراتب بيشتره، بلكه فوايد و عوايد بيشماري، هم نصيب راهنمائي و رانندگي، هم آموزش و پرورش، و حتي صدا و سيما ميكنه. و صد البته مردم و نسل آينده هم بي نصيب نمي مونن. قبول دارم كه انجام چنين كارهائي و برگزاري چنين كارگاههائي نياز به برنامه ريزي و هماهنگي و كار زياد داره، ولي به نظر من انجام اين كار، امروز ديره ولي خوب و ارزشمنده، و فردا خيلي ديره اما الزام و اجباره و پس فردا ديگه گذشته و انجامش غير ممكنه. پس بهتره از همين امروز شروع كنيم. به قول اون تبليغه : سخته، ولي ممكنه.

Wednesday, December 13, 2006

 

رايحه خوش

اين روزها، رايحه خوش خدمت، خفه ام كرده. اي كاش هر چه زودتر، رايحه خوش حرمت به مشام برسه

Tuesday, December 12, 2006

 

خاتمي و اميدواري

سيد محمد خاتمي، در كنگره جوانان احزاب اصلاح طلب كه چند روز پيش در تالار تفاهم برگزار شد و روزنامه اعتماد ملي هم گزارش اون رو چاپ كرد، سخنراني و مثل هميشه مسائل جالبي رو مطرح كرد. اما يك قسمت از سخنراني ايشون براي من جالبتر از ساير قسمتها بود، و اون بيان مشكلات جريان اصلاحات در دوران هشت ساله رياست جمهوري ايشون بود. به نظر ايشون: " اصلاحات از ضعف تدوين تئوري و تعيين و تدوين آن به عنوان مبناي عملي و برنامه ريزي رنج مي برد. مشكل دوم اصلاح طلبان، ناشيگري و تازه واردي در اجرابود كه در اجرا و برنامه ريزي و تشخيص اولويتها، همچنين پيگيري برنامه هاي ريخته شده اشكالاتي داشتيم. مشكل ديگر در انتخاب شعارها و آشفتگي در آنها و تداخل شعارها به ويژه از طرف كساني كه خودخوانده وارد جريان اصلاحات شدند، بود. "

و اما اينكه چرا اين قسمت جالبتر بود؛ اول اينكه با وجود رخ دادن قتلهاي زنجيره اي و غائله هيجده تير و تعطيل كردن فله اي روزنامه ها و پركاري جناح رقيب در تشكيل پرونده قضائي براي تك تك بزرگان اصلاحات به عناوين مختلف از قبيل سود سپرده هاي حج و مسئله گروگانها و سوء استفاده از پست دولتي و ...، آقاي خاتمي از نيروها و دستهاي پشت پرده كه همه مي دونيم نه تنها هستند، بلكه مي دونيم هويتشون به كجا بنده، كلمه اي به ميان نياورد. يا در اين مقطع از زمان، طرح چنين موضوعي از نظر ايشون صلاح نيست، يا اساساً به طرح مسائل اين چنيني اعتقادي نداره و اين كار رو كم از باد در قفس كردن نمي دونه، و يا هر دليل ديگه اي كه خود ايشون مي دونه. به دليل اين كار، هر چه كه هست، فعلاً كاري نداريم. كاري كه دولت نهم هنوز از گرد راه نرسيده بود، انگشت اتهامش رو به سمت اين و اون نشانه گرفت كه: ببينيد، ببينيد، اينا نمي ذارن من كار كنم !! حالا خواهيم ديد. به قول قديميها: شب دراز است و قلندر بيدار (يه ضرب المثل بي ادبي هم هست كه خـُـب بي ادبيه ديگه، انتظار كه ندارين بگم). دوم اينكه آقاي خاتمي، هشت سال دوران رياست جمهوري خودش رو تجزيه و تحليل كرده تا به اين نتايج رسيده و اين امر يعني راه اصلاحات، با حضور فعال سيد محمد خاتمي ادامه داره. چون اگر قرار بود اينگونه نباشه، ايشون هم مثل باقي سياستمداراني كه آمدند و چند صباحي مهمان بودند و رفتند و به پشت سرشون هم با ديد واقع گرايانه و نقادانه نگاهي نينداختند و اگر هم انداختند، چشمشون رو بستند و هر چه ديدند جز خوبي و آباداني و رفاه نديدند، مي رفت و در كنج امني مشغول دل مشغولي خود مي شد.

اما من هم مثل اون بيست ميليون نفر ديگه، دوست دارم اين حضور فعال، به رياست جمهوري دوره دهم سيد محمد خاتمي برسه و دوباره راه اصلاحات با پرچمداري او ادامه پيدا كنه. براي اين خواسته هم هزار و يك دليل دارم كه يكي از اونا اينه كه سيد محمد خاتمي نتونست به وعده هائي كه در زمان كانديداتوري دور اول رياست جمهوريش داده بود و من بر اساس اونا به ايشون رأي دادم، عمل كنه. دوست دارم با توجه به تجربيات بدست آمده و براي اصلاح اصلاح طلبي گذشته، بيايد و به شعارهائي كه داد و فرصت عملي شدن نيافت، جامه ي عمل بپوشونه.

مرد هنرمند هنرپيشه را، عمر دو بايد در اين روزگار

تا به يكي تجربه اندوختن، با دگري تجربه بردن به كار


Saturday, December 09, 2006

 

اتباع خارجي

داشتم از ميدون ونك به سمت تجريش مي رفتم كه فعاليت كارگرهاي شهرداري كه صبح به اون زودي و توي اون هواي سرد با جديّت مشغول سنگ كردن كف پياده روي دو طرف خيابون وليعصر بودن، توجه ام رو جلب كرد. يادم افتاد شهرداري تهران داره طرح خوشگل سازي پياده روهاي شهر رو به منظور ترويج فرهنگ پياده روي اجرا ميكنه. از حق نگذريم، صرف نظر از حواشي، طرح خوبيه. يه نگاهي به كارگرها انداختم و ديدم قيافه هاشون به نظرم آشنا مياد. انگار سالهاي ساله كه اونا رو مي شناسم. دقيق تر نگاه كردم ديدم بـــعــــلـــــــه، تقريباً بيشترشون رو مي شناسم. همون كارگرهاي پركار افغاني كه توي هر پروژه اي كه مشغول مي شدم، چند دوجين از اونها هم مشغول بكار بودن. از سركارگر و معمار گرفته تا بنا و گچكار و جوشكار و مغـني و حتي آبدارچي. يادم افتاد كه مهلت تعيين شده از طرف وزارت كشور براي خروج اتباع خارجي تموم شده و اميدوار بودم با اتمام اين مهلت ديگه چشمم به هيچ تبعه خارجي غير مجاز مخصوصاً افغاني نيوفته مگر در شكل و شمايل يك توريست ترتميز. با اين يادآوري و به اميد اينكه شايد اشتباه كرده باشم، به كارگرها دقيق ترتر نگاه كردم. ديدم نــــخـــــيــــــر، افغاني الاصل اند. با خودم گفتم وقتي شهرداري كه خودش به نوعي وابسته به وزارت كشوره، براي تصميمات اين وزارت خونه تره خورد نمي كنه، از باقي چه انتظاري ميشه داشت؟ به قول قديميها : حرمت امامزاده رو متولي نگه مي داره. ولي مثل اينكه اين امامزاده ما، امازاده كاردرستي نيست كه حتي متوليش هم تحويلش نمي گيره !

پ.ن. : اگه اين قضيه به گوش شهرداري برسه، احتمالاً ميگه دوماً كه اون كارگرها افغاني نبودند و شبيه افغانيها بودند. سوماً اگر هم افغاني بودن، همشون مجوز داشتن. اولاًهم اين فضوليها به شما نيومده. اوّ لنش منو مُـرده.

Sunday, December 03, 2006

 

خدمت شوراي نگهبان به اصلاح طلبان

بالاخره بعد از كش و قوسهاي فراوان، فهرست مشترك كانديداهاي ائتلاف اصلاح طلبان و حزب اعتماد ملي براي ورود به شوراي اسلامي شهر تهران منتشر شد. اين تفاهم فرخنده رو به همه اميدواران به اصلاح در نظام سياسي جمهوري اسلامي تبريك مي گم. نكته مهم، دلائل بوجود آمدن اين تفاهم فرخنده ست. در اينكه سران و دبيران كل گروهها و احزاب اصلاح طلب بسيار پخته و تشكيلاتي با اين مسئله برخورد كرده و تصميم نهائي رو گرفتند، شكي نيست. اما دلائل ديگري هم هست كه نبايد از اونها غافل شد كه از جمله مي تونيم به محدود بودن دايره انتخاب كانديداها اشاره كنيم و اين امر ميسر نمي شد مگر به لطف شوراي محترم نگهبان در رد صلاحيت خيل كثيري از كانديداهاي اصلاح طلب و كوچك نمودن دايره انتخاب. نمي تونيم منكر اين اصل بشيم كه بزرگي دايره انتخاب، نسبت مستقيم داره با افزايش اختلاف در انتخاب. كثرت كانديداها، همون ويروسي ست كه الان در پيكره جناح اصولگرا رخنه كرده، و چه در تعامل دروني طيف ها، و چه در تعامل متقابل ميان طيف هاي مختلف، اين جناح رو گرفتار كرده. خوشبختانه زعما و نيز كانديداهاي اصلاح طلب متوجه اين مسئله هستند به نحوي كه كار آقايان اسحاق جهانگيري و حسن الحسيني در انصراف از كانديداتوري خود، با دقت در دلائلي كه اعلام كردند، هم قابل تقديره و هم حامل دو پيام مهم و جالب.

آقاي جهانگيري دليل انصراف خودشون رو وجود تعداد كافي كانديداي اصلاح طلب براي تكيه زدن بر كرسيهاي شوراي اسلامي شهر تهران و عدم نياز به حضور ايشون، كه البته بعد از هماهنگي و تائيد تصميم گيرندگان ائتلاف اصلاح طلبان عملي شد، اعلام كردند. نكات جالب توجه در اين دليل، اول پايبندي به كار گروهي و تشكيلاتي ست كه تنها با هماهنگي و تائيد تصميم گيرندگان به مرحله عمل رسيد. و دوم توجه به تناسب ظرفيت و قابليت افراد با پست در نظر گرفته شده ست. كسي كه در ارزيابي بعمل اومده، در زمان ارزيابي، مناسب براي حداكثر مدير كلي تشخيص داده شده، بهتره كه بر جايگاه وزارت تكيه نزنه. و بالعكس، كسي كه ظرفيت رئيس جمهور شدن داره، درست نيست در محدوده شوراي شهر و روستا محصور بشه (البته اگر بخواهيم خارج از قاعده عمل كنيم، مي تونيم شهردارمون رو در جايگاه رئيس جمهور بنشونيم. كه البته ماحصلش هم مي شه هميني كه مشاهده مي فرمائيد). از اينرو به دوستان اصلاح طلب پيشنهاد مي كنم ارزيابي نيروها و تعيين ظرفيت و قابليت اونها رو شروع كنند تا در انتخابات آتي هم دچار ويروس كثرت كانديدا نشن (اتفاقي كه در انتخابات نهم رياست جمهوري براي اصلاح طلبان و در انتخابت پيش رو براي اصولگرايان افتاده)، و هم از هر كس به اندازه ظرفيتش استفاده بشه.

و اما آقاي حسن الحسيني دليل انصراف خودشون رو، پيشگيري از احتمال استفاده رقيب از تائيد صلاحيت ايشون به منظور ايجاد شكاف و رخنه در فهرست نهائي شده اصلاح طلبان اعلام كردند. با توجه به اينكه صلاحيت ايشون هنوز از سوي شوراي نگهبان تائيد نشده بود، اعلام كردند كه ممكنه به منظور ذكر شده، صلاحيت ايشون رو تائيد كنند و براي اينكه آب پاكي رو بريزند رو دست دوستان رقيب، حتي پيش از تائيد صلاحيتشون اعلام انصراف كردند. كاري كه سرمشق شد براي عزيزاني كه بعداً صلاحيتشون تائيد شد و براي حفظ انسجام بوجود آمده، اونها هم انصراف دادند.

نتيجه اخلاقي اينكه اگر واقعاً اعتلاي ايران هدف ست و اگر واقعاً به هدفمون ايمان داريم، نبايد در بند ما و مني اسير بشيم.

اين ما و مني جمله ز عقل ست و عقال است

در خلوت مستان نه منــي هست و نه مـــائي


Thursday, November 23, 2006

 

مدل اقتصادی حسینقلی خان

دكتر محمود احمدي نژاد، در جمع مديران و كاركنان رسانه ملي:

« چندي پيش يك نفر به من پيام داده بود كه آيا اقتصادي كه تو پياده مي كني مدل هابرماس است يا فلاني؟ من به وي پيام دادم كه گوئي شما هنوز متوجه نشده ايد؛ روش ما متأثر از اين روشها و الگوهاي خارجي نيست.»

روزنامه اعتماد ملي، 30/8/85

ايشون، نقل به مضمون، چنين ادامه دادند كه براي حل يه مشكل اقتصادي ده ها بلكه صدها راه حل وجود داره. چرا فكر مي كنيد فقط يك يا دو راه حل وجود داره و حتماً بايد از مدل اقتصادي فلان يا فلان استفاده كنيم.

معمولاً براي بدست آوردن يك مدل و الگو، تقريباً تمام راه ها و احتملات ممكن و معقول رو كه شايد به ده ها بلكه صدها برسه، در نظر گرفته، بررسي، و نتايج بدست اومده رو با هم مقايسه مي كنن. از جمع بندي نتايج، به يك نتيجه كلي مي رسند كه استفاده از اون نتيجه كلي با تقريب بسيار خوبي جواب بهينه رو در اختيار ما قرار مي ده. نكته حائز اهميت در استفاده از اين مدلها و الگوها، رسيدن به جواب نسبتاً مطلوب در كوتاهترين زمان ممكن ست. در امور اقتصادي، زمان مهمترين پارامتري ست كه نمي شه به آسوني از كنارش گذشت. و يكي از مهمترين دلائلي كه رياضيدانان و دانشمندان علم اقتصاد وقت صرف بدست آوردن اين مدلها و الگوها مي كنن، اينه كه براي حل مشكلات و مسائل اقتصاديشون، زياد وقت تلف نكنن. شايع شده كه راكفلر فقط يك دقيقه جلوتر از رقباش فكر مي كرد. استفاده نكردن از اين مدلها و الگوها، يعني بكار بردن روش سعي و خطا. و اين يعني از دست دادن سرمايه گرانبهاي وقت. نبايد فراموش كنيم كه رقبا منتظر نمي مونن تا ببينن راه حلي كه ما اتخاذ كرديم به جواب مي رسه يا نه، تا اونا هم روش خودشون رو بر اساس راه حل ما تنظيم كنن. اونا از اين مدلها استفاده مي كنن و سودشون رو مي برن، ولو اندك.

به نظر مي رسه تيم اقتصادي رئييس جمهور علاقه اي به استفاده از روشهائي كه امتحان خودشون رو پس دادن ندارن و دوست دارن براي يك مشكل، ده ها بلكه صدها راه حل رو امتحان كنن. اگر نگيم اين تيم، مدل اقتصادي حسينقلي خان رو انتخاب كردن، می تونیم بگيم اين دوستان سرنا رو از سر گشادش مي نواخند.


Tuesday, November 21, 2006

 

ولي دل به پائيز نسپرده ايم

سـراپا اگر زرد و پـژمــرده ايم

ولـــي دل به پائيــــز نسپــــرده ايم

چو گلـــدان خالــي لــب پنجــره

پــر از خـاطـرات ترك خـورده ايم

اگر داغ دل بـود، مــا ديــده ايم

اگـر خون دل بـود، ما خــورده ايم

اگر دل دليـــل است، آورده ايم

اگر داغ شــرط است، ما بــرده ايم

اگر دشنـه دشمنـــان، گــردنيـم

اگـر خنجــر دوستـــان، گــرده ايم

گواهــي بخـواهيد، اينـك گــواه

هميـن زخمــهائي كه نشمــرده ايم

دلي سر بلند و سري سر به زير

ازين دست عمري به سر برده ايم

قيصر امين پور

پ.ن. : خيلي با اين شعر حال مي كنم. از تكرارش سير نمي شم.


Sunday, November 12, 2006

 

تراژدي

در زندگي، دو تراژدي وجود دارد:
اول آنكه، آنچه را دوست داريم، بدست نمي آوريم.
و ديگر آنكه، آنچه را دوست نمي داريم، بدست مي آوريم.

جان برنارد شاو

پ.ن. : به نظر من تراژدي اسفناكتر اينه: آنچه را بدست مي آوريم، دوست نداشته باشيم.

Wednesday, November 08, 2006

 
Monika Dokhtare Boyerahmadi

 

يكديگر

يكديگر را دوست بداريد، اما از عشق، زنجير مسازيد. بگذاريد عشق همچون دريائي مواج، ميان ساحلهاي جانتان در تمّوج و اهتزاز باشد

جام هاي يكديگر را پُر كنيد، اما از يك جام منوشيد.

از نان خود به يكديگر هديه دهيد، اما هر دو از يك قرص نان تناول مكنيد.

به شادماني با هم برقصيد و آواز بخوانيد، اما بگذاريد هر يك براي خود تنها باشيد. همچون سيمهاي عود كه هر يك در مقام خود تنها ست، اما همه با هم به يك آهنگ مترنمند.

دلهايتان را به هم بسپاريد، اما به اسارت يكديگر ندهيد. زيرا تنها دست زندگي است كه مي تواند دلهاي شما را در خود نگاه دارد.

در كنار هم بايستيد، اما نه بسيار نزديك. از آنكه ستون هاي معبد، به جدائي بار بهتر كشند، و بلوط و سرو در سايه‌‌‌ هم به كمال رويش نرسند.

جبران خليل جبران


Wednesday, November 01, 2006

 

افعال مركب

با گذشت زمان، خيلي چيزها تغيير مي كنند. شايد مهمترين تغيير، زياد شدن سن باشه كه از نتايج اون زياد شدن مشغله و كم شدن حوصله ست. وقتي سن آدم زياد ميشه، ديگه مثل دوران نوجواني و جواني نمي تونه از گوش كردن به موسيقي مورد علاقه اش، تماشا كردن يك فيلم خوب، گشت و گذار كردن در طبيعت بكر، هم صحبتي با يك مصاحب با صفا، يا حتي از تنها بودنش نهايت لذت رو ببره. شايد دليلش اين باشه كه وقتي بزرگ ميشيم، مشغله هامون هم با سنمون زياد ميشن، حوصله مون تنگ ميشه، كم كم افعال مركب در درونمون تبديل به افعال ساده ميشن. شنيدن، جاي گوش كردن رو تصاحب مي كنه. فقط مي شنويم. گوش نمي كنيم. نه به حرف همديگه، و نه حتي به موسيقي مورد علاقه مون. گفتن جايگزين صحبت كردن مي شه. وقتي چيزي مي گيم، زياد به معناي حرفمون و اين كه آيا به مخاطبون بر مي خوره يا نه، و حتي بعضي وقتها به اين كه آيا بجاست يا نه، فكر نمي كنيم. مي گيم كه گفته باشيم. هدفمون نزديك شدن (مصاحبت) نيست. ديدن به جاي تماشا كردن مي شينه. اگه روزي يك برگ رنگارنگ پائيز زده درخت چنار، ساعتها برامون جذاب و تماشائي بود، امروز شايد تصوير بهشت هم جذابيتي برامون نداشته باشه. چون تماشا كردن فراموشمون شده. خوردن جاي تناول كردن رو مي گيره. انواع كبابها و پيتزاها و خوراكهاي امروز، يه سر سوزن مزه نون پنير گوجه خيار، نون و ماست و سبزي، آبدوغ خيار و خيار سكنجبين بعد از بازي صبح تا ظهر، تو كوچه، زير آفتاب داغ تابستون ديروز رو نمي ده. مي خوريم چون گرسنه ايم و مي خواهيم سير شيم. و بالاخره جاي بودن با زندگي كردن عوض مي شه. " كار مي كنيم كه باشيم، هستيم كه كار كنيم " جمله معروفيه كه زياد مي شنويم.

ولي به نظر من زندگي كردن مجموعه اي است از اجتماع افعال مركب درونمون. زندگي كردن يك حس دروني ست. نيازمند چيزي نيست. زماني مي تونيم بهتر زندگي كنيم كه كمتر نيازمند باشيم. ميشه خيابون خواب بود و زندگي كرد، و ميشه امپراتور بود و فقط زنده. مهم اينه كه افعال مركب درونمون رو تقويت كنيم.


Wednesday, October 18, 2006

 

موسيقي اصيل ايراني

موسيقي اصيل ايراني، هميشه و به خودي خود برام جذاب و جالب بوده و تقريباً هميشه از شنيدش لذت مي برم. حالا تصور كنيد اين موسيقي توسط يك خواننده خارجي و با لهجه تقريباً غير اصيل ايراني اجرا بشه.
يه دوست خوب يه لينكي رو برام فرستاده كه اين تصور رو به واقعيت تبديل كرده. من كه بسي حال كردم. اگه خواستين شما هم شريك بشين، يه سر به اين لينك بزنيد
دختر بويراحمدي با صداي مونيكا

Wednesday, October 11, 2006

 

خاطرات كودكي



جند روزيه موش كوچولو تكرار مي كنه : بريم از رو سنگهاي هفده!!! و من حيرونم كه اين يعني چي؟
تا اينكه بالاخره متوجه منظورش شدم : بريم رو سنگ فرشهاي اطراف بلوك هفده قدم بزنيم و من بازي كنم
و اين يعني، خاطرات دوران كودكي موش كوچولو در حال شكل گرفتن و نقش بستنه
حالا بايد ببينم چقدر ميتونم در زيبائي اين نقش كمكش كنم.
كاري كه بسيارش هم، بسيار كم است

Sunday, September 10, 2006

 

حلال زادگي

در اصطلاح عامه، حلال زاده به كسي گفته ميشه كه از پدر و مادري بوجود آمده باشه كه مراسم ازدواجشون طبق آداب و رسوم عرفي و شرعي جامعه انجام شده باشه.
اما به نظر من، اين فقط شرط لازم براي حلال زاده بودنه. پارامترهاي ديگري هم وجود دارند كه عامه تعابير متفاوتي از اونا دارند، مثل : سر سفرهء پدر و مادر بزرگ شدن، تربيت خانوادگي داشتن، آداب معاشرت دانستن، مردم دار بودن و ... كه من تمام اينها رو با عنوان شرط كافي براي حلال زادگي مي شناسم.
به نظر من، كارمندي كه در جواب ارباب رجوع خسته از امروز و فردا كردن كارمندان و ادارات ريز و درشت دولتي و شبه دولتي مي گه : " اونقدر سر مي دَوونيمتون تا جونتون درآد "، شايد شرط لازم براي حلال زاده بودن رو داشته باشه، اما شرط كافي براي حلال زادگي رو، هرگز


Monday, August 21, 2006

 

جهان سوم

به مناسبت سالگرد کودتای 28 مرداد، کتاب خاطراتی رو ورق میزدم و از خودم میپرسیدم: آخه چرا؟ تا این که یک دوست خوب مطلبی رو به نقل از پروفسور محمد حسین پاپل برام ارسال کرد که عیناً براتون نقل میکنم: "در سال 1990 در دانشگاه سوربن تدریس میکردم. روزی در ساعت آخر درس، یک دانشجوی دکترای نروژی، سوالی مطرح کرد: استاد، شما از جهان سوم می آئید، جهان سوم کجاست؟؟ فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود. من در جواب، مطلبی رو فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به اون اعتقاد پیدا میکنم. به اون دانشجو گفتم: جهان سوم جائی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند، خانه اش خراب می شود، و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد، باید در تخریب مملکتش بکوشد." اما هنوز هم میپرسم : چرا؟

Sunday, August 20, 2006

 

تعصب

تعصب در نقطه مقابل تعقل قرار داره. زمانیکه تعصب وارد میدان میشه، تعقل از میدان به در میره. به نظر من، برای اینکه آدم اسیر تعصب نشه، لازمه هر از گاهی تمام اعتقاداتش رو زیر سوال ببره. حتی وجود خدا رو دوباره اثبات کنه. فکر میکنم اگه اینکار رو انجام بده، به براهینی چه بسا زیباتر از برهان عقل و فطرت و علیت برسه. مثل برهان عشق

 

یکبار برای همیشه

عبارت " یک بار برای همیشه " رو زیاد شنیدیم. چند وقتیه که ذهنم رو حسابی به خودش مشغول کرده. ولی به نظر من، تو دنیایی که همه چیز و در هر لحظه در حال تغییره، این بی معناترین جمله ایست که میشه بکار برد. البته این نظر من در این لحظه ست

This page is powered by Blogger. Isn't yours?